گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای که دل برده ای ز دستم باز

به چه از ما نظر گرفتی باز

چه کنم چون به حضرت تو مرا

جز صبا نیست محرم این راز

کی کند حال زار ما عرضه

پیش دلدار و زود گردد باز

که دل من کبوتریست زبون

در هوای غم تو ای شهباز

ترک مهر رخت نیارم کرد

گر نهندم چو سیم و زر به گداز

دولت وصلت از خدا طلبم

ای دو چشم جهان به پنج نماز

در چمن قدّ تو چو بخرامد

به چنین جلوه هیچ سرو به ناز

سرو جانی گذر سوی ما کن

هست ما را به قامت تو نیاز

جان ما بر لب آمد از غم تو

راست گویم ز حد ببردی ناز