گنجور

 
جهان ملک خاتون

آخر نظری کن به من ای سرو روان باز

هر چند که آید همه از سرو روان ناز

سرگشته چو ماییم خروشان ز فراقت

در گوش تو خواهیم که گوییم همه راز

قدّ تو بلندست و مرا دست رسی نیست

گویی تو که با ناله و با گریه همی ساز

خورشید جهانتابی و من ذرّه مهرت

از بهر خدا سایه ی لطفی به من انداز

دانی که ز هجران دل ما در چه ملالست

چون شمع که باشد سر او در دهن گاز

مسکین دل من همچو کبوتر بچه وحشیست

چون پنجه تواند که کند با چو تو شهباز

گویند که صبرست جهان چاره ی کارت

از روی ضرورت شده با هجر تو دمساز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سوزنی سمرقندی

برگوی بداماد خود ای ناصر بزاز

تا مست شد از . . . ن نکند عربده آغاز

از وجه غزی و تتری سست رکونی

بر مردم کسبه نشود طاعن و غماز

تا کو بیان جمع نگردند دگر بار

[...]

اهلی شیرازی

المنه لله که دگر مرغ خوش آواز

قانون غزل کرد بمضراب زبان ساز

چون لاله دلم چاک شد از باد بهاری

وقت است که این داغ کهن تازه شود باز

هرگز بزمین توسن بختش نرساند

[...]

هلالی جغتایی

ای کافر پرعشوه و ای دلبر طناز

یک چشم زدن و انکنی چشم خود از ناز

هر لحظه کنی عشوه و ناز دگر آغاز

تا چند کنی ناز؟ که تا چشم کنی باز

شیخ بهایی

چون به ستاریت دیدم پرده ساز

هم بدست خود دریدم پرده باز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه