آخر نظری کن به من ای سرو روان باز
هر چند که آید همه از سرو روان ناز
سرگشته چو ماییم خروشان ز فراقت
در گوش تو خواهیم که گوییم همه راز
قدّ تو بلندست و مرا دست رسی نیست
گویی تو که با ناله و با گریه همی ساز
خورشید جهانتابی و من ذرّه مهرت
از بهر خدا سایه ی لطفی به من انداز
دانی که ز هجران دل ما در چه ملالست
چون شمع که باشد سر او در دهن گاز
مسکین دل من همچو کبوتر بچه وحشیست
چون پنجه تواند که کند با چو تو شهباز
گویند که صبرست جهان چاره ی کارت
از روی ضرورت شده با هجر تو دمساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برگوی بداماد خود ای ناصر بزاز
تا مست شد از . . . ن نکند عربده آغاز
از وجه غزی و تتری سست رکونی
بر مردم کسبه نشود طاعن و غماز
تا کو بیان جمع نگردند دگر بار
[...]
المنه لله که دگر مرغ خوش آواز
قانون غزل کرد بمضراب زبان ساز
چون لاله دلم چاک شد از باد بهاری
وقت است که این داغ کهن تازه شود باز
هرگز بزمین توسن بختش نرساند
[...]
ای کافر پرعشوه و ای دلبر طناز
یک چشم زدن و انکنی چشم خود از ناز
هر لحظه کنی عشوه و ناز دگر آغاز
تا چند کنی ناز؟ که تا چشم کنی باز
چون به ستاریت دیدم پرده ساز
هم بدست خود دریدم پرده باز
ای سرو روان خیز و به چشمم قدمی تاز
کت بار دگر باز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.