آخر نظری کن به من ای سرو روان باز
هر چند که آید همه از سرو روان ناز
سرگشته چو ماییم خروشان ز فراقت
در گوش تو خواهیم که گوییم همه راز
قدّ تو بلندست و مرا دست رسی نیست
گویی تو که با ناله و با گریه همی ساز
خورشید جهانتابی و من ذرّه مهرت
از بهر خدا سایه ی لطفی به من انداز
دانی که ز هجران دل ما در چه ملالست
چون شمع که باشد سر او در دهن گاز
مسکین دل من همچو کبوتر بچه وحشیست
چون پنجه تواند که کند با چو تو شهباز
گویند که صبرست جهان چاره ی کارت
از روی ضرورت شده با هجر تو دمساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از محبوب خود میخواهد که به او نگاهی بیندازد و به حال او ترحم کند. او از دوری محبوبش در حالت سرگشتگی و ناامیدی است و میگوید که هرچند قد محبوب بلند است، او به او دسترسی ندارد. شاعر خود را همچون شمعی میبیند که در انتظار محبت محبوب در حال سوختن است و دلش به شدّت از هجران ملال دارد. او به تشبیه دلی پر از درد میپردازد و در نهایت به صبر به عنوان تنها راهحل برای دوری از محبوب اشاره میکند.
هوش مصنوعی: عزیزم، لطفاً به من توجهی کن، هرچند که زیباییات همگان را جذب کند.
هوش مصنوعی: ما در غم جدایی از تو گمگشته و ناآرامیم و در گوش تو خواهیم گفت تمام رازهای دل را.
هوش مصنوعی: تو قدّی بلندی داری و من به تو دسترسی ندارم، انگار که تو فقط با ناله و گریه من همخوانی داری.
هوش مصنوعی: ای خورشید درخشان، من همچون ذرهای هستم و از تو میخواهم به نیکی بر من سایهای رحمت افکن.
هوش مصنوعی: میدانی دل ما از دوری چه اندوهی دارد؟ مانند شمعی که فقط سرش در آتش است و به زودی میسوزد.
هوش مصنوعی: دل من مثل کبوتر بچهای است که در خطر و وحشی بودن قرار دارد. چگونه میتواند با تو که شهباز و قوی هستی، مقابله کند؟
هوش مصنوعی: میگویند که صبر، راه حل مشکلات دنیاست و از آنجایی که ناچار شدهام دوری تو را تحمل کنم، به این صبر عادت کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برگوی بداماد خود ای ناصر بزاز
تا مست شد از . . . ن نکند عربده آغاز
از وجه غزی و تتری سست رکونی
بر مردم کسبه نشود طاعن و غماز
تا کو بیان جمع نگردند دگر بار
[...]
المنه لله که دگر مرغ خوش آواز
قانون غزل کرد بمضراب زبان ساز
چون لاله دلم چاک شد از باد بهاری
وقت است که این داغ کهن تازه شود باز
هرگز بزمین توسن بختش نرساند
[...]
ای کافر پرعشوه و ای دلبر طناز
یک چشم زدن و انکنی چشم خود از ناز
هر لحظه کنی عشوه و ناز دگر آغاز
تا چند کنی ناز؟ که تا چشم کنی باز
چون به ستاریت دیدم پرده ساز
هم بدست خود دریدم پرده باز
ای سرو روان خیز و به چشمم قدمی تاز
کت بار دگر باز
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.