در سرابستان جان تا قد او بالا کشید
سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید
وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست
لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید
گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار
این دل محزون من بر روی شهرآرا کشید
گرچه در زیباییش همتا نباشد در جهان
بس جفاها کاین دلم زان دلبر رعنا کشید
سرو بستان گرچه بس رعناست بر طرف چمن
میل خاطرها بدان بالای سروآسا کشید
نام عشّاق جهان می دید بر اوج وفا
چون به نام ما رسید آنجا قلم بر ما کشید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید
سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید
هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت
رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید
آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد
[...]
وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید
خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید
صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار
پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید
نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.