گنجور

 
جهان ملک خاتون

وقت آنست که دلبر ز جفا باز آید

با من خسته دل سوخته دمساز آید

بلبل دلشده نالان ز زمستان فراق

شد بهاران که دگر باره به آواز آید

رونق باغ و گلستان نبود بی رخ تو

مگر از سایه شمشاد تو با ساز آید

مرغ جانم شده پا بست بدام سر زلف

گل رویت چو نمایند به آواز آید

دل ما همچو کبوتر بچه سرگردان

در هوای غمت ای دوست به پرواز آید

دلبری کاو ز بر ما ز سر ناز برفت

گاه آن نیست که از راه وفا باز آید

سرو ناز قدت ای دوست به بستان جهان

بادها می رسدش زان ز سر ناز آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

کاروانی شکر از مصر به شیراز آید

اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است

پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید

نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار

[...]

اوحدی

هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید

وانکه در پای تو افتاد سرافراز آید

هر کبوتر که ز دام سر زلفت بجهد

به سر دانهٔ خال تو سبک باز آید

وقت جان دادن اگر بر رخت افتد نظرم

[...]

خواجوی کرمانی

بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید

که دلش هر نفس از شوق به پرواز آید

آنک بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت

باز ناید و گر آید ز سر ناز آید

همدمی کو که برو عرضه کنم قصّه شوق

[...]

جهان ملک خاتون

جان به شکرانه دهم گر بت ما باز آید

یا شبی با من دلسوخته دمساز آید

که رساند ز من خسته پیامی بر دوست

هم مگر باد صبا محرم این راز آید

گر گذاری کند آن سرو به خاکم روزی

[...]

صائب تبریزی

بر سر حرف، گر آن چشم فسون ساز آید

با نفس سوختگی سرمه به آواز آید

از غریبی به وطن می روم و می گویم

وقت آن خوش که به غربت ز وطن باز آید

ذوق کاوش اگر این است که من یافته ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه