شب نیست کز غمت جگرم خون نمیشود
وز راه دیدهام همه بیرون نمیشود
رنگم چو کهرباست ولی از سرشک چشم
آن نیست کز فراق تو گلگون نمیشود
هرشب مرا به وعدهٔ وصلش دهد امید
وآن نیز هم به طالع وارون نمیشود
دارم قدی به سان الف در فراق تو
باور مکن که چون صفت نون نمیشود
آن زلف کافرش که چو افعیست پیچ پیچ
مشکل در آن که رام به افسون نمیشود
گفتم میسّرم شود ای دوست روز وصل
تدبیر و چاره چیست کنون چون نمیشود
ای دل غم جهان تو از این بیشتر مخور
چون اقتضای دور دگرگون نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب نیست کز غمت دل من خون نمیشود
وز اشک روی زردم گلگون نمیشود
از پا درآمدیم ز دست غمت ولیک
از سر هوای عشق تو بیرون نمیشود
گفتم که بیجمال تو روزم به سر شود
[...]
ما را ز سر خیال تو بیرون نمیشود
عهدی که هست با تو دگرگون نمیشود
سر مینهم به پای خیالت ولی چه سود
بیروی بخت کار به سر چون نمیشود
عاقل نباشد آنکه به لیلیوَشی چو تو
[...]
دون طبع قدرش از هوس افزون نمیشود
خاک به بباد تاختهگردون نمیشود
دل خونکنید و ساغر رنگ وفا زنید
برک طرب به جامهٔ گلگون نمیشود
جاییکه عشق ممتحن درد الفت است
[...]
میرا بنظم کس زمن افزون نمی شود
کافزون ازین صتاعت و مضمون نمی شود
هرکس زیزد خیزد جیحون نمی شود
باران تمام لؤلؤ مکنون نمی شود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.