بی رخ تو نمی توانم بود
زآنکه وصل تو چون روانم بود
دیدن روی تو به جان جستم
تا مرا طاقت و توانم بود
دل ببردی و ترک ما گفتی
بر تو ای جان کی آن گمانم بود
آن قد همچو سرو و آن لب لعل
مونس جان ناتوانم بود
بر سر کوی هرکه بگذشتم
از غم عشق داستانم بود
به سر و جان تو که با غم عشق
خاطری فارغ از جهانم بود
فاش شد در جهان تو تا دانی
با تو سرّی که در نهانم بود
بر من خسته دل کناره گرفت
دست سروی که در میانم بود
تو ز من فارغ و من از غم تو
همه شب سر بر آستانم بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دورگشت از من آنکه جانم بود
زنده بی جان همی ندانم بود
دل ز من برگرفت بی سببی
آنکه جان من و جهانم بود
جان سپردم بدو چو میدیدم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.