گنجور

 
جهان ملک خاتون

خالیست بر آن لبان دلبند

همچون مگسی نشسته بر قند

چندان به کرشمه شیوه ها کرد

تا کرد دلم به زلف پابند

از ما بربود صبر و آرام

تا زلف به روی مه پراکند

آن غمزه ی شوخ همچو پیکان

مرغ دل ما به دامش افکند

بردی دل عالمی به دستان

این سرکشی و عتاب تا چند

از سلسله دو زلف مشکین

تار دل ما فتاد در بند

دیوانه دلم ز پیر معنی

حاصل چه بود چه نشنود پند

بار غم عشق بر دل من

کوهیست عظیم چون دماوند

مهر رخ آن صنم تو گویی

با جان جهانش هست پیوند

از بنده گناه اگرچه باشد

هم عفو کند مگر خداوند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای خوانده کتاب زند و پازند

زین خواندن زند تا کی و چند؟

دل پر ز فضول و زند برلب

زردشت چنین نبشت در زند؟

از فعل منافقی و بی‌باک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تا کی غم خان و مان و فرزند

چند انده نان و جامه تا چند

چندانکه درین جهانی ای شیخ

بر خویش گری و بر جهان خند

مجیرالدین بیلقانی

ای یازده امهات و نه آب

نازاده خلف تر از تو فرزند

قهر تو دو رخ نهاده بر زهر

لطف تو سه ضربه داده بر قند

شیر اجم از تو ریسمان صید

[...]

خاقانی

ای روح صفات اهرمن بند

وی نوک سنان آسمان رند

در نعش و پرن زنند طعنه

نظم تو و نثرت ای خداوند

هر بیخ ستم که دهر بنشاند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه