مرا با درد عشقت غم نباشد
که ما را چون تو دلبر کم نباشد
تو رفتی بر سرم یاری گزیدی
بتر زاین پیش ما ماتم نباشد
نهادی بر دلم داغی که هرگز
بجز وصل توأش مرهم نباشد
مرا دردیست از دل بر فراقت
که یک دم طاقت دردم نباشد
به درد عشق رویت ای ستمگر
به غیر از غم کسم همدم نباشد
هرآن کاو نیست مشتاقت یقین دان
که از نسل بنی آدم نباشد
مرا عشق تو چون کوهست بر دل
نگویی از جهانت غم نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نبود اندر جهان و هم نباشد
کرا او جفت باشد غم نباشد
دلم بی روی تو خرم نباشد
چو دلبر نیست دل بی غم نباشد
اسیرم عشق را، غمگین ازآنم
اسیر عشق را غم کم نباشد
به بوسی مرهمی نه بر دل من
[...]
سِزد گر با من او همدم نباشد
ز کس بختم نبُد زو هم نباشد
حدیث فقر را محرم نباشد
وگر باشد مگر زآدم نباشد
طبایع را نباشد آنچنان خوی
که هرگز رخش چون رستم نباشد
سخن میرفت دوش از لوح محفوظ
[...]
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.