گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفتم ای دل مگرش مهر و وفایی باشد

یا به درد من دلخسته دوایی باشد

دل ببرد از من بیچاره و در پای افکند

بیشتر زین به جهان جور و جفایی باشد

به در خلوت وصلش شدم از غایت شوق

هیچ بویی نشنیدم که صلایی باشد

دل برفت از بر ما مسکن انسی طلبید

گفتمش جز سر زلفین تو جایی باشد

رایم اینست که جان در قدمت افشانم

دلبرا خوشتر از این رای چه رایی باشد

نسبت قد تو با سرو چمن می کردم

چون بدیدم ز قدت نشو و نمایی باشد

میل بالای تو چون کرد دل سرگشته

گفتم آن روز که بالاش بلایی باشد

حسن را می دهی ای دوست زکاتی باری

هیچ گفتی به سر کوی گدایی باشد

به جفا خاطر مسکین جهانی مشکن

مکن این ظلم که هم روز جزایی باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

من که باشم که مرا چون و چرایی باشد

یا چه مرغم که مرا با تو هوایی باشد

شدم از دست خیال تو چو سوزن باریک

سر آن رشته هم القصه ز جایی باشد

گرنه سر در سر کار تو کنم پس دیگر

[...]

عبید زاکانی

دل همان به که گرفتار هوائی باشد

سر همان به که نثار کف پائی باشد

هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال

درد سهلست اگر امید دوائی باشد

دامن یار به دست آر و ره میکده گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه