هر که را در دو جهان همچو تو یاری باشد
یا به دست دل او چون تو بهاری باشد
کی کند بس ز تماشای گلستان رخت
خاصه کز وصل تواش بوس و کناری باشد
بر سر چشمه ی چشمم بنشین تا گویم
جای سرو و چمنی هم به کناری باشد
گذری کن به سوی ما ز سر لطف دمی
زآنکه سروش به سر خاک گذاری باشد
گر گذاری بودم در دل تو نیست عجب
زآنکه از خس دل دریاش چه عاری باشد
باده ی عشق ترا مستی از آن بیشترست
که به یک جرعه مرا دفع خماری باشد
به شب زلف تو و روز رخت بتوان دید
گرچه در جمله جهان لیل و نهاری باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیده باید که در او صورت یاری باشد
ور نه بی وَرد رخش هر مژه خاری باشد
ما صبوریم، تو هر جور که میخواهی کُن
عاقبت روزِ شمار است و شماری باشد
زار نالم چو نی از دست فراقت یارا
[...]
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
تحفه سوختگان مشت شراری باشد
باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه
من نه آنم که مرا باغ و حصاری باشد
غنچه آبله ام، برگ قناعت دارم
[...]
دل نگهدار که بر شاهد دنیا ننهی
کاین نه یاریست که او را غم یاری باشد
تو که امروز چو کژدم همه را نیش زنی
مونس قبر تو شک نیست که ماری باشد
آن چنان زی که چو طوفان اجل موج زند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.