هر که را در دو جهان همچو تو یاری باشد
یا به دست دل او چون تو بهاری باشد
کی کند بس ز تماشای گلستان رخت
خاصه کز وصل تواش بوس و کناری باشد
بر سر چشمه ی چشمم بنشین تا گویم
جای سرو و چمنی هم به کناری باشد
گذری کن به سوی ما ز سر لطف دمی
زآنکه سروش به سر خاک گذاری باشد
گر گذاری بودم در دل تو نیست عجب
زآنکه از خس دل دریاش چه عاری باشد
باده ی عشق ترا مستی از آن بیشترست
که به یک جرعه مرا دفع خماری باشد
به شب زلف تو و روز رخت بتوان دید
گرچه در جمله جهان لیل و نهاری باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره علاقه و اشتیاق عمیق شاعر به محبوبش است. شاعر اشاره میکند که هیچ کس در دنیا نمیتواند مانند محبوب او یاری رسان باشد. او به زیباییهای وجود محبوب و تاثیر آن بر دل و جان اشاره میکند. شاعر خواهان نزدیک شدن محبوب به خود است تا از زیبایی و لطافت او لذت ببرد. همچنین به مسأله عشق و تأثیر آن بر روح و جسم اشاره میکند و بیان میکند که عشق محبوبی میتواند او را به شدت تحت تاثیر قرار دهد و باده عشق او را مست میکند. در نهایت، به این نکته میپردازد که دیدن زیبایی محبوبش در همه ساعات، همواره برایش یک نعمت و شادی بزرگ است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیاهای مختلف، مانند تو حامی و یاور داشته باشد، یا دلش مانند دل تو سرشار از محبت و شادابی باشد، خوشبخت است.
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند به تماشای زیبایی گلستان ادامه دهد، بهویژه وقتی که آغوش و بوسهای از عشق تو در دسترسش باشد؟
هوش مصنوعی: بیا کنار چشمانم بنشین تا به تو بگویم که زیبایی و دلربایی مانند سرو و گلزار در زندگیام وجود دارد.
هوش مصنوعی: لطفاً لحظهای توجهی به ما کن، زیرا خبر خوشی در زمین ما وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر به دل تو پا میگذاشتم، تعجبی نداشت چرا که دل دریایی تو از خسی که در آن است، خالی است.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب عشق تو مرا به شدت متأثر میکند، بهطوریکه فقط با یک جرعه میتواند کمرنگ شدن خستگی و ناراحتیام را برطرف کند.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، زلف تو و در روشنایی روز، چهرهات را میتوان دید، هرچند که در کل جهان شب و روز همیشه وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیده باید که در او صورت یاری باشد
ور نه بی وَرد رخش هر مژه خاری باشد
ما صبوریم، تو هر جور که میخواهی کُن
عاقبت روزِ شمار است و شماری باشد
زار نالم چو نی از دست فراقت یارا
[...]
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
تحفه سوختگان مشت شراری باشد
باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه
من نه آنم که مرا باغ و حصاری باشد
غنچه آبله ام، برگ قناعت دارم
[...]
دل نگهدار که بر شاهد دنیا ننهی
کاین نه یاریست که او را غم یاری باشد
تو که امروز چو کژدم همه را نیش زنی
مونس قبر تو شک نیست که ماری باشد
آن چنان زی که چو طوفان اجل موج زند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.