خوشا مشکی که از زلف تو ریزد
خوشا بادا که از کوی تو خیزد
رخت را در چمن گر گل ببیند
ز شرم روی تو دردم بریزد
ز چشم شوخت آهوی تتاری
خورد زنهار و از پیشت گریزد
دلم در کوی تو جان کرده ضایع
به سر خاک رهت تا چند بیزد
ز وصلم شربتی سازنده ندهد
به هجران همچنین با من ستیزد
سخن گویم ز من گر راست پرسی
چو قدّت سرو در بستان نخیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
چو دیو از آهنش دشمن گریزد
که بر هر شخص کهافتد برنخیزد
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
نگارا، از من مسکین چه خیزد؟
چرا هجر تو با ما می ستیزد؟
همی خیزد ز زلفت ناله دل
چو آن آواز کز زنجیز خیزد
مپوشان روی را بگذار، کز شرم
[...]
از آن دلدار هر جایی چه خیزد؟
که او هر ساعت از جایی گریزد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.