تا غمزه تو تیر جفا بر کمان نهاد
خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد
بس جان نازنین که بلا را نشانه شد
زان تیرها که غمزه تو بر کمان نهاد
صبری که در میان غمم دستگیر بود
از دست محنت تو قدم بر کران نهاد
عیشی که چشم عقل بدوزد ز تیرگی
دست زمانه در سر زلفت عیان نهاد
و اندیشه ای که گم شود زلطف در ضمیر
گردون به راز با کمرت در میان نهاد
بر ره نشست دیده که تا چون وفا شود
آن وعده ها که لطف تو در گوش جان نهاد
در خط شَوَم ز سبزه خط ّتو هر زمان
تا لب چرا بر آن لب شکر فشان نهاد
بر سر زنم ز غیرت زلف تو کز چه وجه
سر بر کنار تازه گل و ارغوان نهاد
زین گونه مشکلات که در راه عشق توست
دل بر وفای عهد تو مشکل توان نهاد
دانم یقین که نشکند الا ثنای شاه
مهری که عشوه تو مرا بر زبان نهاد
منت خدایراکه به نام خدایگان
بر چرخ پیر مسند بخت جوان نهاد
دست زمانه گوهر شاهی به فال نیک
در آستین حکم قزل ارسلان نهاد
شاه جهان مظفر دین خسرو عجم
کز فخر پای بر سر هفت آسمان نهاد
در تنگنای بیضه ز تدبیر عدل او
نقاش طبع پیکر مرغ آشیان نهاد
قدرش رکاب با فلک اندر رکاب شد
فرمانش با زمانه عنان در عنان نهاد
ای خسروی که در صف هیجا تو را خرد
همتای پیل جنگی وشیر ژیان نهاد
از انتقام عدل تو با ضعف خویش کبک
در چشم باشه و دل باز آشیان نهاد
چشم بنفشه صورت قهرت به خواب دید
سر چون عدوت بر سر زانو از آن نهاد
بر بام هفت قلعه گردون هزار شب
حزم تو پای بر زبر پاسبان نهاد
تو بی قرینی از همه اقران از آن قبل
نامت زمانه خسرو صاحب قران نهاد
دستت سبک مخالف دین را بباد داد
زان بادها که بر سر گرز گران نهاد
جاه تو اسب بر سر مهر و سپهر تاخت
جود تو داغ بر دل دریا و کان نهاد
جز سرمه اجل نبرد حیرتی که دهر
در چشم دشمن تو به نوک سنان نهاد
تیر تو مُسرِعی است که پیش از زه کمان
تقدیر مژده ظفرش در دهان نهاد
آن سر که چرخ از خط تکلیف بر گرفت
در امتثال حکم تو بر آستان نهاد
تا در قبول عقل نیاید که آدمی
دل بر بقای مملکت جاودان نهاد
جاوید زی که نوبت ملک تو را قضا
در وجه دفع فتنه آخر زمان نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرکس که دل بر آن صنم دلستان نهاد
جان در بلا فکند و تن اندر هَوان نهاد
آن دلستان که هست بر او رخ چو گلستان
ناگه بنفشه بر طرف گلستان نهاد
دو دایره زغالیه بر مشتری کشید
[...]
درّی که چرخ بر طبق اسمان نهاد
بهر نثار موکب صدر جهان نهاد
بفکند چار نعل هلال آسمان دوبار
تا با رکاب خواجه عنان بر عنان نهاد
آن خواجه یی که پایۀ قدرش ز مرتبت
[...]
چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
آشوب در نهاد من ناتوان نهاد
چشمت بقصد کشتن من می کند کمین
ورنی خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد
هیچش بدست نیست که تا در میان نهد
[...]
در درج عقیق لبت نقد جان نهاد
جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد
قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت
خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد
باریکتر از مو کمرت را دقیقهای
[...]
بازم غم فراق تو دردی به جان نهاد
تا کی توان غمی به دل ناتوان نهاد
هر چند سرو قدّ تو از ما کناره جست
دل باوفا و عهد تو جان در میان نهاد
گنجور عشق روی تو جانست و در دلم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.