به رویت اشتیاقم بی نهایت
بود گر سویم اندازی عنایت
جفا کردی بسی بر من نگارا
نپیچیدم سر از مهر و وفایت
که جان من ز هجران بر لب آمد
بگو جانا اگر اینست رایت
تو سلطان جهانداری خدا را
نظر کن یک زمان سوی گدایت
بسی از دشمن و از دوست دیدم
جفا و جور و خواری از برایت
تو هم گر زانکه گردانی چو پرگار
نگردانم سر از فرمان و رایت
گر آب زندگانی بخشدم خضر
نخواهم آن و خواهم خاک پایت
نظر بر من نداری تا دگربار
چه کردند از من مسکین روایت
ندارم صبر دل کز حد ببردی
جفا و جور را هم هست غایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو صافی گشت شهر و آن ولایت
از آنجا سوی ری آورد رایت
جهان بیرون مباد از حکم و رایت
زمین خالی مباد از خاکِ پایت
پدر بگشاد راهش در هدایت
به پیش او فرو گفت این حکایت
ندانستند قدر فضل و رایت
وگرنه سر نهادندی به پایت
به دیدار تو مشتاقم به غایت
ندارد آرزومندی نهایت
اگر خواهی توانی تافت بر ما
عنانی از سر لطف و عنایت
بیا بنشین دمی با ما چنان کن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.