گنجور

 
جهان ملک خاتون

دل من در فراق شیداییست

خسته از درد ناشکیباییست

گر پریشان شدست معذورست

دایماً زان دو زلف سوداییست

عشق او را چگونه شرح دهم

بی سخن در کمال زیباییست

قامتش را چه نسبت است به سرو

اعتدالی به حدّ رعناییست

چه کنم وصف نرگس رعناش

گرچه در عین مجلس آراییست

ای دو دیده که روز و شب حیران

در رخت دیده ی تماشاییست

تا دوتا زلف تو به دست آمد

جامه ی دل ز شوق یکتاییست

دست افتادگان بگیر از غم

چون تو را قدرت تواناییست

این دل خسته را به رغم جهان

سر دیوانگی و شیداییست

نظر کردگار می دانی

که نه بر جاهلی و داناییست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode