چرا به سوی من خسته ات نگاهی نیست
که جز در تو مرا در جهان پناهی نیست
مکن جفا و بده داد بی دلان کامروز
به ملک هر دو جهان چون تو پادشاهی نیست
ستم مدار روا بر من غریب حزین
که جز وفای تو ای جان مرا گناهی نیست
شب وصال نمایم که در غم هجران
قرین ما بجز از ناله ای و آهی نیست
منم چو حلقه نگون بر در سرای امید
به بارگاه وصالت مرا چو راهی نیست
مرا ز جمع گدایان کوی خود گردان
که معتبرتر ازین منصبی و جاهی نیست
اگرچه جان و جهان در سر غمت کردم
به دولت تو به نزد دلم چو کاهی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از معشوق خود میخواهد که به او نگاهی بیندازد و میگوید که در دنیا جز او پناهی ندارد. او از معشوق میخواهد که به او ظلم نکند و یادآوری میکند که وفاداری او تنها گناهش است. شب وصال را به یاد میآورد و بیان میکند که در غم دوری جز ناله و آهی ندارد. شاعر خود را مانند حلقهای در دروازه امید توصیف میکند و میگوید که برای رسیدن به عشقش راهی ندارد. او همچنین درخواست میکند که از جمع گدایان معشوق دور نشود، زیرا هیچ مقام و جایگاهی برای او بهتر از این نیست. در پایان، شاعر بیان میکند که اگرچه جان و جهانش فدای عشق شده، اما عشق معشوق برای دلش به اندازه یک کاه اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: چرا تو به من که خستهام نگاهی نمیاندازی؟ چون من در این دنیا هیچ پناهی جز تو ندارم.
هوش مصنوعی: به کسی جفا نکن و امروز حق بیدلها را بده، چرا که در هیچ کجای جهان کسی به شکوه و سلطنت تو نیست.
هوش مصنوعی: بر منِ غریب و غمگین ستم نکن، چرا که من جز وفاداری به تو هیچ گناهی ندارم.
هوش مصنوعی: شب وصال را برایت به تصویر میکشم، زیرا در غم جدایی ما جز ناله و آهی نمیماند.
هوش مصنوعی: من مانند حلقهای بینهایت در دروازهٔ امید هستم، اما چون راهی برای رسیدن به وصالت ندارم، در این وضعیت قرار دارم.
هوش مصنوعی: من را از جمع گدایان در کوی خودت دور کن، زیرا هیچ مقام و جایگاهی بالاتر و معتبرتر از این وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هرچند که برای عشق تو جان و دلم را فدای تو کردم، اما در برابر خوشبختی و جایگاه تو، برای دلم مانند کاه بیارزش هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به عشق تو جز ناله ای و آهی نیست
به حال زار من خسته ات نگاهی نیست
طریق راه و روش در غم تو بسپردم
عزیز من چه کنم چون سرت به راهی نیست
غم تو بر دل تنگ منست پیوسته
[...]
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
[...]
نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست
گناه بخت من است این ترا گناهی نیست
تو هیچ داد دل من نمیدهی چه کنم؟
کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست
خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو
[...]
کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست
به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست
سرم فدای رهت باد تا نگویندت
که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست
دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم
[...]
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست
ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب
به غیر بت چو سرم را حواله گاهی نیست
به قتل من چه کشد غمزه ات صف مژگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.