ای گوهر لطافت و ای منبع صفا
بردیم از فراق تو بر وصلت التجا
بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر
آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ
بر درد من طبیب چو آگاه گشت گفت
جز داروی وصال نباشد تو را دوا
جانا ببخش بر من مسکین مستمند
بر بستر فراق نباشم چنین روا
گر باورت ز من نکند نور دیده ام
بر حال زار و رنگ رخم دیده برگشا
تا بنگری که حال جهان بی تو چون بود
رنگ چو کاه و اشک چو خونم بود گوا
تا چند خون این دل مسکین خوری مخور
آخر که گفت بر تو حلالست خون ما
بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد
رحمی نکرد بر دل مجروح آشنا
زین بیشتر جفا نپسندند در جهان
بر زیر دست جور نکردست پادشا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلتنگی و فراق عاشق از معشوق است. شاعر به لطافت و صفای معشوق اشاره میکند و از درد جدایی و رنج خود مینالد. او به طبیب مراجعه میکند که فقط داروی وصال را برای خوب شدن او تجویز میکند. عاشق از معشوق میخواهد که به حال زار او توجه کند و ببیند که زندگی بدون او چگونه است. شاعر درد و رنج خود را به تصویر میکشد و از معشوق میخواهد که رحم کرده و دل او را نشکنند، زیرا با وجود جدایی و سختیها، عشق او همچنان زنده است. در نهایت، او به بیرحمی و جفای جهانی که عاشقی را در میانه این دردها بیپاسخ میگذارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای گوهر نرمش و ای منبع پاکی، از دوری تو به وصالت روی آوردهایم.
هوش مصنوعی: بر روی بستر اندوه، در آخرین شب جدایی به خواب رفتهام، در حالی که یاد تو و یادگاریهای جدایی هنوز در دل خستهام جا گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی طبیب از درد من مطلع شد، گفت که جز وصل و نزدیکی به معشوق، هیچ دارویی برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عزیزم، لطفاً بر من که بیچاره و نیازی هستم ببخش، چراکه در این جدایی نمیتوانم به این حالت ادامه دهم.
هوش مصنوعی: اگر به من اعتقاد نداری، به چشمانت نگاه کن که حالت بد و رنگ چهرهام را میبیند.
هوش مصنوعی: نگاهی به حال و روز جهان بدون تو بینداز؛ رنگش مانند کاه و اشکهای من چون خونم است.
هوش مصنوعی: چقدر باید خون این دل بینوا را بریزی؟ دیگر بس است، چون گفته شده که خون ما برای تو حلال است.
هوش مصنوعی: معشوقه ما، که باید مونس دل ما باشد، اما بیگانهای است که دل ما را به راحتی میشکند و هیچ رحم و محبتی بر دل زخمی و آشنا نمیکند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچکس جز کسانی که زیر فشار و دشواری قرار دارند، نمیپسندد که بیشتر از این بر آنها ظلم و ستم شود. پادشاهانی که ظلم کردهاند، توانستهاند بر این واقعیت غلبه کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.