گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای گوهر لطافت و ای منبع صفا

بردیم از فراق تو بر وصلت التجا

بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر

آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ

بر درد من طبیب چو آگاه گشت گفت

جز داروی وصال نباشد تو را دوا

جانا ببخش بر من مسکین مستمند

بر بستر فراق نباشم چنین روا

گر باورت ز من نکند نور دیده ام

بر حال زار و رنگ رخم دیده برگشا

تا بنگری که حال جهان بی تو چون بود

رنگ چو کاه و اشک چو خونم بود گوا

تا چند خون این دل مسکین خوری مخور

آخر که گفت بر تو حلالست خون ما

بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد

رحمی نکرد بر دل مجروح آشنا

زین بیشتر جفا نپسندند در جهان

بر زیر دست جور نکردست پادشا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode