گنجور

 
جهان ملک خاتون

نه توان پیشِ تو آمد نه تو آیی بر ما

کیست پیغام‌رسان من و تو غیر صبا؟

بیش از این طاقتِ بارِ شبِ هجرانم نیست

ای عزیز از سر لطفت ز در بنده درآ

بندهٔ خستهٔ بیچاره به وصلت بنواز

تا به کی بر منِ بی‌دل رَوَد این جور و جفا؟

دردم از حد بِگُذشت و جگرم خون بِگِرفت

چون طبیب دلِ مایی ز که جوییم دوا؟

جز جفا نیست نصیبِ من دل‌خسته ز دوست

برگرفتند ز عالم مگر آیینِ وفا؟

شمعِ جمعی تو و پروانهٔ رخسارِ تو دل

نیست در مجلس ما بی رخ تو نور و صفا

خبرت نیست که بیچاره تنِ من به جهان

بندهٔ خاص تو از جان شده بی روی و ریا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode