ای که پنداری که ما را جز تو یاری هست نیست
یا مرا غیر از غم عشق تو کاری هست نیست
دستم از غم گیر ای دلبر که افتادم ز پای
زآنکه ما را در جهان جز تو نگاری هست نیست
گر چو چنگم می زنی ور می نوازی همچو نی
ای که خواهی گفت ما را از تو عاری هست نیست
بار بسیارست بر جان من مسکین ز غم
هیچ باری چون غم هجرانت باری هست نیست
چشم مستش برد خواب از چشم بیداران ولیک
همچو زلف سرکش او بی قراری هست نیست
گر تو گویی بر دلم از تو جفایی نیست هست
در بلای عشق چون من بردباری هست نیست
بندگان بسیار داری در جهان بهتر ز من
بنده ی بیچاره باری در شماری هست نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوق خود میگوید که هیچ یاری و کمکی جز او در زندگیاش وجود ندارد و همه چیزش به عشق او وابسته است. او از درد و غم جدایی میگوید و به بیقراری دل و خوابآلودگی چشمهایش اشاره میکند. شاعر حتی با وجود امکان وجود دیگران، احساس میکند که هیچکس به اندازهی او مهم نیست و درد هجران معشوقش بینهایت سنگینتر از هر باری است. در نهایت، او به ناچیز بودن خود در مقایسه با دیگر بندگان معشوق اشاره میکند و بیان میکند که در عشق، التیامی جز ابراز عشق و توجه معشوق نیافته است.
هوش مصنوعی: ای کسی که فکر میکنی جز تو هیچ یاری برای ما وجود ندارد، یا اینکه غیر از غم عشق تو، هیچ کار دیگری برای من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: ای دلبر، دستم را از غم بگیر، زیرا من به خاطر عشق تو به زمین افتادهام. در این دنیا غیر از تو هیچ کس دیگری برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر به من مانند چنگ نوازندهای، ضربه میزنی یا چون نی نوازش میکنی، باید بدانی که ما هرگز از تو بینیاز نیستیم و همیشه به تو وابستهایم.
هوش مصنوعی: بر جان من غمهای زیادی وجود دارد، اما هیچ کدام از آنها به اندازه غم جدایی تو سنگین نیست.
هوش مصنوعی: چشم زیبا و شگفتانگیز او خواب را از چشم بیداران میرباید، اما مانند زلفهای شگفتانگیز او، بیقراری وجود دارد که در واقع نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که بر دلم از تو بیوفایی نیست، این در واقع در سختیهای عشق به خوبی میدانم که تحمل من نیز بینهایت است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، بندگان زیادی وجود دارند که از من بهتر هستند، اما من فقط یک بندهی بیچاره هستم که در شمار آنها قرار میگیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
ور تو گویی چرخ میگردد به کار نیک و بد
چرخ را جز خدمت خاک تو کاری هست نیست
سالها شد که بیرون درت چون حلقهایم
[...]
اینجهانرا غیر حق پروردگاری هست نیست
هیچ دیاری به جز حق در دیاری هست نیست
عارفان را جز خدا با کس نباشد الفتی
عاشقانرا غیر ذکر دوست کاری هست نیست
حق شناسانرا که بر باطل فشاندند آستین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.