گنجور

 
جهان ملک خاتون

آخر ز چه رو در دل تو مهر و وفا نیست

با ما ز چرا ای دل و دین غیر صفا نیست

دردیست در این دل ز غم عشق تو جانا

کاو را بجز از شربت وصل تو دوا نیست

آخر تو بجو در همه آفاق خدا را

آن دل که ز بالای تو در عین بلا نیست

تا کی کشم این درد که جانم به لب آمد

زین بیش جفا بر من بیچاره روا نیست

یارب که کند قصه ی دردم به بر تو

ای نور دو دیده بجز از کار صبا نیست

تا با تو بگوید غم احوال جهان را

کای یار جفا جوی ترا مهر و وفا نیست

سرگشته چراییم دوان در پی بالات

ای سرو چرا میل تو بر جانب ما نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست

آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست

سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست

تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست

نصرالله منشی

از مرگ حذر کردن دو وقت روا نیست

روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست

مجیرالدین بیلقانی

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است

و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست

آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش

[...]

اثیر اخسیکتی

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است

و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست

پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق

[...]

شیخ محمود شبستری

موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست

مائیم صفات و صفت از ذات جدانیست

هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است

زان نیست معین که کجا هست و کجا نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه