به دردم غیر وصل تو دوا نیست
چرا با ما تو را جز ماجرا نیست
ترا گر مهر ما نبود مرا هست
تو را صبر ار بود از من مرا نیست
وفا گر نیست جانا در دل تو
ولی چندین جفا بر ما روا نیست
جفا کردی و دل بردی زهی چشم
تو را شرم و حیا از روی ما نیست
چرا خود را ز ما بیگانه داری
چرا رحمت به حال آشنا نیست
کدامین پیرهن کز دست هجران
که هر دم در غم رویت قبا نیست
چو در عالم بجز تو کس ندارم
نگویی در دلت مهرم چرا نیست
نگارینا تو دانی در جهانم
به جان تو که جز لطف شما نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساس عمیق ناراحتی و دل شکستگی خود را از جدایی معشوق ابراز میکند. او بیان میکند که هیچ دارویی برای درد جداییاش وجود ندارد و برای او هیچ کسی جز معشوقش اهمیت ندارد. شاعر از معشوقش میخواهد که چرا او را فراموش کرده و به او رحم نمیکند. او همچنین به جفاهایی که معشوق به او کرده اشاره میکند و از بیتوجهیاش نسبت به عشق و محبتش گلایه میکند. در پایان، او به شدت دلتنگی و وابستگی خود به معشوق را نشان میدهد و بیان میکند که زندگیاش بدون لطف و محبت او بیمعناست.
هوش مصنوعی: غیر از وصل تو هیچ درمانی برای درد من وجود ندارد. چرا که جز داستان تو، چیزی دیگر با ما نیست.
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت من برای تو نیست، تو هم صبر و تحمل مرا نخواهی داشت و در نتیجه، من نیز چیزی از تو ندارم.
هوش مصنوعی: اگرچه وفا در دل تو وجود ندارد، اما این درست نیست که این همه سختی و بیوفایی را بر ما تحمیل کنی.
هوش مصنوعی: تو به ما ظلم کردی و دل ما را شکستی، اما چقدر عجیب است که تو حتی از چهره ما شرم و حیا نداری.
هوش مصنوعی: چرا خود را از ما جدا میکنی؟ چرا بر حال آشنایان رحمت نمیکنی؟
هوش مصنوعی: کدام پیراهن را بپوشم که از دوری تو همیشه در اندوه و غم هستم و هیچ پوششی را برای تو نمیتوانم انتخاب کنم؟
هوش مصنوعی: در جهان جز تو هیچ کس را ندارم، پس چرا در دل تو محبتی برای من نیست؟
هوش مصنوعی: عزیزم، تو خود میدانی که در زندگی من هیچ چیزی جز محبت و لطف تو وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میان دجله و جیهون جهانیست
ولیکن شاه را چون بوستانیست
جمالالملک شمسالدین جهانیست
که از هر نعمتی او را نشانیست
جهانی گفتم او راوین غلط بود
که هر مویی ز شخص او جهانیست
کفش و زجود بحری وین چه بحریست
[...]
بخوبی هیچکس چون یار ما نیست
ولیکن در دلش بوی وفا نیست
چه سود ار تنک شکر شد دهانش
که یک شکر ازان روزی ما نیست
نخواهم بست دل در وصلت ایماه
[...]
خطی مجهول دیدم در مدینه
بدانستم که آن خط آشنا نیست
بر آن خط اولین سطری نبشته
که جوزا نزد خورشید سما نیست
به جان پادشا سوگند خوردم
[...]
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستمگار آشنا نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.