گنجور

 
جهان ملک خاتون

جانم به لب رسید ز دست جفای دوست

عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست

گر دوست جان طلب کند از من فداش باد

سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست

در قصد جان من اگر او را رضا بود

خواهم به جان خویشتن اوّل رضای دوست

من دوست خواهم از دو جهان و خیال او

خود در جهان بگو چه بود ماورای دوست

خواهم زبان خویش چو تیغ و سنان که تا

گویم به صبح و شام چو بلبل ثنای دوست

گر در بهشت و روضه مرا وعده ای دهند

با دوست گر بود همه خواهم برای دوست

گر بر دلست جای همه دلبران ولیک

باشد میان مردمک دیده جای دوست

سلطانی جهان اگرم نیست گو مباش

خواهم به خاک کوی که باشم گدای دوست

گرچه نکرد یاد من خسته از کرم

خالی نشد زبان و دلم از دعای دوست

گرچه جفا رو به من ای دل ز مدعی

باید که نشنود به جهان ماجرای دوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست

ممکن بود ز من که نجویم رضای دوست

با عاشقان مجاز بود عشقِ عاشقی

کو ترکِ هر دو کون نگیرد برایِ دوست

کردم به عشق زیر و زبر خان و مان دل

[...]

حسین خوارزمی

گر در هلاک من بود الحق رضای دوست

بادم هزار جان گرامی فدای دوست

آن دولت از کجا که شوم خاک درگهش

من خاک آن کسم که شود خاکپای دوست

جبریل وار یکقدم ار پیشتر نهم

[...]

هلالی جغتایی

برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست

جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست

در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست

دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست

حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من

[...]

فیض کاشانی

سرشته اند در گلم الا هوای دوست

سرتا بپای من همه هست از برای دوست

تن از برای آنکه کشم بار او بجان

جان از برای آنکه فشانم بپای دوست

دل از برای آنکه به بندم بعشق او

[...]

صفایی جندقی

از جان و سر دریغ ندارم به پای دوست

هر دم به موجبی سر و جانم فدای دوست

تا عمر جاودان دهدم دوست در عوض

زیبد که زنده زنده بمیرم برای دوست

ای دل ز جان بدر شو و ترک حیات کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه