گنجور

 
جهان ملک خاتون

می‌دهم جانی به عشقش تا مرا جان در تنست

دیدهٔ جانم خیال روی او را مسکنست

دیده روشن شد مرا تا نکهت زلفت شنید

ای عزیز من مگر بویی از آن پیراهنست

عالمی شادند بر وصل دلارایش ولی

چون کنم در عشق او روزی مرا غم خوردنست

هر که لافی زد به عشق یار و سربازی نکرد

مرد نتوان گفت او را بلکه کمتر از زنست

دوست می‌دارم به بستان وصل دلداران مدام

صبحدم بر بانگ چنگ این عیب باری در منست

رنگ روی من چو کاه و جو به جو گشتم به عشق

سعی می‌دانی چه باشد دُرّ معنی سفتنست

گر به هجرانم کشد ور می نوازد هم به لطف

هست مشهور این حکایت گرد ران با گردنست

تا بخندم خاطر مسکین برنجاند به زجر

هر که جان کردت فدا جای عقوبت کردنست

داستان بیژن و گیوار شنیده‌ستی بخوان

گوش بر قول رقیب از کرده به ناکردنست

ز آنکه گرگینش به خصمی در بن چاهی فکند

ای مسلمانان چه گویم این گناه بیژنست

جان ز بهر روز وصل یار خواهم در بدن

تا نپنداری که جان در خوردن و در خفتنست

گر زبان داری به ذکر دوست جاری کن مدام

در دهن دانی نه از بهر حکایت گفتنست

گاو پرواری خورد آب و علف بس بی قیاس

آدمی را خود هنر کم خوردن و کم گفتنست

همچو بوتیمار تا کی در غم دل مانده‌ای

ذوق بلبل هیچ دانی در جهان گردیدنست

گر مرا دشمن به نار ناامیدی دل بسوخت

مشکلم از دوستان بار خجالت بردنست

تا به کی ای نفس امّاره مرا در خون دهی

ترک بدبختی بکن چون وقت عذر آوردنست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عمعق بخاری

خشم تو آبست، اگر در آب موج آتشست

حلم تو خاکست، اگر در خاک کوه آهنست

چنگ عزرائیل را ماند سر شمشیر تو

زانکه عزرائیل را دایم عقیقین دامنست

رزمگاه تو بمحشر گاه ماند کندرو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست

بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست

نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان

لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست

زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن

[...]

مولانا

خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست

نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست

گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست

گفت آری من قصابم گردران با گردنست

دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل

[...]

ابن یمین

هیچ دانی کز چه باشد عزت آزادگان

از سر خوان لئیمان دست کوته کردنست

هر که را این قحبه دنیا زبون خویش کرد

گر بصورت مرد باشد لیک در معنی زنست

بر سر کوی قناعت گوشه ئی باید گرفت

[...]

کلیم

بهر ضبط گوهر شبنم که زیب گلشن است

غنچه سرتاپا گریبان گل سراپا دامنست

یوسف گل در میان عصمت و تر دامنیست

کز پس و پیشست هر چاکی که در پیراهنست

چون نسوزد آتش غیرت سراپا شمع را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه