میدهم جانی به عشقش تا مرا جان در تنست
دیدهٔ جانم خیال روی او را مسکنست
دیده روشن شد مرا تا نکهت زلفت شنید
ای عزیز من مگر بویی از آن پیراهنست
عالمی شادند بر وصل دلارایش ولی
چون کنم در عشق او روزی مرا غم خوردنست
هر که لافی زد به عشق یار و سربازی نکرد
مرد نتوان گفت او را بلکه کمتر از زنست
دوست میدارم به بستان وصل دلداران مدام
صبحدم بر بانگ چنگ این عیب باری در منست
رنگ روی من چو کاه و جو به جو گشتم به عشق
سعی میدانی چه باشد دُرّ معنی سفتنست
گر به هجرانم کشد ور می نوازد هم به لطف
هست مشهور این حکایت گرد ران با گردنست
تا بخندم خاطر مسکین برنجاند به زجر
هر که جان کردت فدا جای عقوبت کردنست
داستان بیژن و گیوار شنیدهستی بخوان
گوش بر قول رقیب از کرده به ناکردنست
ز آنکه گرگینش به خصمی در بن چاهی فکند
ای مسلمانان چه گویم این گناه بیژنست
جان ز بهر روز وصل یار خواهم در بدن
تا نپنداری که جان در خوردن و در خفتنست
گر زبان داری به ذکر دوست جاری کن مدام
در دهن دانی نه از بهر حکایت گفتنست
گاو پرواری خورد آب و علف بس بی قیاس
آدمی را خود هنر کم خوردن و کم گفتنست
همچو بوتیمار تا کی در غم دل ماندهای
ذوق بلبل هیچ دانی در جهان گردیدنست
گر مرا دشمن به نار ناامیدی دل بسوخت
مشکلم از دوستان بار خجالت بردنست
تا به کی ای نفس امّاره مرا در خون دهی
ترک بدبختی بکن چون وقت عذر آوردنست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و آرزوهای عاشقانه سخن میگوید. شاعر آماده است جانش را برای عشق معشوق فدا کند و دهانی پر از درد و اندوه را کنار شادی دیگران تحمل کند. او به زیباییهای معشوق میاندیشد و از حال دل خود میگوید. در عین حال، اشارههایی به ناپایداری عشق و غمهای ناشی از جدایی دارد. شاعر همچنین به خطراتی که در عشق وجود دارد و نگاهی انتقادی به کسانی که فقط در عشق لاف میزنند، تأکید میکند. در کل، این شعر بازتابی از پیچیدگیهای عشق و دشواریهای آن است.
هوش مصنوعی: میخواهم برای عشق او جانم را فدای او کنم، زیرا در درون تن من، روحام به یاد چهرهاش آرامش میگیرد.
هوش مصنوعی: چشمانم زمانی روشن شد و حالا زندگیام زیبا شده است که بوی زلف تو را حس کردم، ای عزیز من، آیا این بوی خوش از پیراهن تو نیست؟
هوش مصنوعی: بعضی از افراد از وصال معشوق خود خوشحال هستند، اما من در عشق او همیشه با غم و اندوهی مواجه هستم.
هوش مصنوعی: هر کسی که فقط در مورد عشق به معشوق صحبت کند و در عمل برای آن تلاش نکند، نمیتوان او را مرد نامید؛ بلکه او حتی کمارزشتر از یک زن است.
هوش مصنوعی: من دوست دارم در باغی که دلدارها همیشه حضور دارند، سپیده دم را همراه با صدای چنگ بشنوم. این احساس و اشتیاق من، نشان از عیبی در درون من دارد.
هوش مصنوعی: رنگ روی من مانند کاه شده و در هر جا پراکندهام. در عشق، تلاش بیپایانی کردهام، ولی چه بدانم که در واقع به دست آوردن حقیقت و معنا چقدر دشوار است.
هوش مصنوعی: اگر من را در جدایی رها کند یا با محبت نوازشم کند، به هر حال معروف شده که این داستان مانند گردی است که به دور گردن میچرخد.
هوش مصنوعی: برای اینکه مسکین را بخندانم، ممکن است با ناراحتی دیگری را آزار دهم. در واقع، عذاب و کیفر دادن کسی که جانش را فدای تو کرده، ناپسند است.
هوش مصنوعی: داستان بیژن و گیوار را شنیدهای؟ هرگز به حرفهای دشمن توجه نکن؛ چون آنچه که انجام شده، مهمتر از آنچه که انجام ندادهاند، است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گرگین، در درگیری با دشمنش، بیژن را در چاهی به گناه انداخته است. حالا، ای مسلمانان، چه بگویم درباره این گناه، که عواقبش به بیژن برمیگردد.
هوش مصنوعی: میخواهم جانم را برای روز دیدار محبوب هزینه کنم تا نپنداری که زندگی فقط به خوردن و خوابیدن محدود میشود.
هوش مصنوعی: اگر زبان داری، همواره نام دوست را بر زبان جاری کن. این کار را نه برای نقل داستان، بلکه به خاطر عشق و یاد او انجام بده.
هوش مصنوعی: گاو پرواری به راحتی آب و علف میخورد و هیچ کمبودی احساس نمیکند. اما انسان باید هنر کم خوردن و کم گفتن را بیاموزد تا به اندازهی کافی بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: چقدر باید مانند بوتیمار در اندوه دل بمانی؟ آیا نمیدانی که خرسندی بلبل چگونه است و زندگی در جهان چگونه میگذرد؟
هوش مصنوعی: اگر دشمنانم با ناامیدی دل مرا بسوزانند، مشکل اصلی من از دوستان است که دیگر احساس خجالت میکنم.
هوش مصنوعی: چقدر باید با نفس سرکش و زشت خود جنگید که مرا در زحمت و درد نگه میدارد؟ بگذار از این بدبختی دست بردارم، زیرا اکنون زمان عذرخواهی و تغییر رفتار است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خشم تو آبست، اگر در آب موج آتشست
حلم تو خاکست، اگر در خاک کوه آهنست
چنگ عزرائیل را ماند سر شمشیر تو
زانکه عزرائیل را دایم عقیقین دامنست
رزمگاه تو بمحشر گاه ماند کندرو
[...]
بی مه روی تو چشمم همچو ابربهمنست
بی شب زلف تو رازم همچو روز روشنست
نرگست از غالیه صدتیر دارد در کمان
لاجرم گلبرگ تو در زیر مشکین جوشنست
زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن
[...]
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست
گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست
گفت آری من قصابم گردران با گردنست
دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل
[...]
هیچ دانی کز چه باشد عزت آزادگان
از سر خوان لئیمان دست کوته کردنست
هر که را این قحبه دنیا زبون خویش کرد
گر بصورت مرد باشد لیک در معنی زنست
بر سر کوی قناعت گوشه ئی باید گرفت
[...]
بهر ضبط گوهر شبنم که زیب گلشن است
غنچه سرتاپا گریبان گل سراپا دامنست
یوسف گل در میان عصمت و تر دامنیست
کز پس و پیشست هر چاکی که در پیراهنست
چون نسوزد آتش غیرت سراپا شمع را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.