مائیم و سر کوی تو جانا و گدایی
زان روی که درد دل ما را تو دوایی
جانی و جهان ای بت منظور خدا را
زین بیش مکن از من دلخسته جدایی
با این همه خوبی و لطافت که تو داری
عیبت همه اینست که بی مهر و وفایی
هرچند که از شدّت ایام زبونم
باشد که به فریاد رسد لطف خدایی
هرچند تو را وعده کج هست نگارا
باشد که چو سرو از در ما راست درآیی
آخر تو بدین قامت و بالای صنوبر
تا چند دل از خلق جهانی بربایی
حدّیست جفا را و ز حد رفت خدا را
بر جان من خسته جفا چند نمایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد عشق و longing به معشوق است. شاعر در دنیای خود با درد و غم ناشی از جدایی از محبوب خود دست و پنجه نرم میکند و او را داروی دردهایش میداند. شاعر به زیبایی و لطف معشوق اشاره میکند، اما از بیمحلی و کموفایی او ناراضی است. او از خدای خود استمداد میکند که شاید این جدایی پایان یابد و معشوق به سوی او بازگردد. در نهایت، شاعر از شدت جفایی که از محبوبش متحمل شده، به تنگ آمده و دعا میکند که این درد و رنج به پایان برسد.
هوش مصنوعی: ما در کنار کوی تو هستیم، ای محبوب، و مانند گدایان سربرگرفتهایم، چرا که تو تنها درمان درد دل ما هستی.
هوش مصنوعی: ای معشوق، جان و جهان من تویی، لطفا دیگر مرا با جداییات آزار نده.
هوش مصنوعی: با وجود تمام خوبیها و نرمیهایی که داری، تنها اشکالت این است که محبت و وفاداری نداری.
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر سختی روزگار، زبانم نمیتواند به خوبی بیان کند، اما امیدم به لطف خداوند است که به کمکم بیاید.
هوش مصنوعی: هرچند که تو وعدههای نامعتبر و دروغینی دادهای، اما امیدوارم که مانند سرو زیبایی به در خانهام بیایی و راست و درست وارد شوی.
هوش مصنوعی: با این قامت زیبا و قد بلندی که داری، تا کی میخواهی دلهای مردم را ببری و آنها را مجذوب خود کنی؟
هوش مصنوعی: مرزی برای بدی وجود دارد و وقتی این مرز شکسته شود، خداوند به من خسته از این بدی چه رحمتی خواهد کرد؟ چقدر میخواهی به من آزار برسانی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.