جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۶

مائیم و سر کوی تو جانا و گدایی

زان روی که درد دل ما را تو دوایی

جانی و جهان ای بت منظور خدا را

زین بیش مکن از من دلخسته جدایی

با این همه خوبی و لطافت که تو داری

عیبت همه اینست که بی مهر و وفایی

هرچند که از شدّت ایام زبونم

باشد که به فریاد رسد لطف خدایی

هرچند تو را وعده کج هست نگارا

باشد که چو سرو از در ما راست درآیی

آخر تو بدین قامت و بالای صنوبر

تا چند دل از خلق جهانی بربایی

حدّیست جفا را و ز حد رفت خدا را

بر جان من خسته جفا چند نمایی