گنجور

 
جهان ملک خاتون

تو جام جهان نمای جانی

جانی و دو دیده جهانی

در عشق رخ تو ناتوانم

رحم آر به من چو می توانی

در هجر تو زندگی نخواهم

با وصل خوشست زندگانی

ای ماه جبین سر و بالا

تو راحت روحی و روانی

ای لعل لب تو خوشتر از جان

دیدار تو عمر جاودانی

در کار غم تو کرده ام جان

ای اصل حیات و شادمانی

گر مهر منت به دل نباشد

می کن تو تفقدّی زبانی

چون شد غم عشق آشکارا

می پرس ز حال من نهانی

بر خاتم لعل تو شده ختم

جان بخشی و رسم دلستانی

با آنکه تو را ز جان غلامم

از بندگی ام تو در گمانی

من کشته وصل آن جهانم

سهلست حیات این جهانی

 
 
 
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه