تو جام جهان نمای جانی
جانی و دو دیدهٔ جهانی
در عشق رخ تو ناتوانم
رحم آر به من چو میتوانی
در هجر تو زندگی نخواهم
با وصل خوشست زندگانی
ای ماه جبینِ سرو بالا
تو راحت روحی و روانی
ای لعل لب تو خوشتر از جان
دیدار تو عمر جاودانی
در کار غم تو کردهام جان
ای اصل حیات و شادمانی
گر مهر منت به دل نباشد
میکن تو تفقدّی زبانی
چون شد غم عشق آشکارا
میپرس ز حال من نهانی
بر خاتم لعل تو شده ختم
جان بخشی و رسم دلستانی
با آنکه تو را ز جان غلامم
از بندگیام تو در گمانی
من کشته وصل آن جهانم
سهلست حیات این جهانی