گنجور

 
جهان ملک خاتون

دل ربایی دلبری داریم چست

دل ربود و جان فدا کردم نخست

بر لب سرچشمهٔ آب حیات

چون قد و بالای او سروی نرست

چون قدش سروی نباشد در چمن

پیش روی او سخن گویم درست

درد هجرانت چه گویم دلبرا

روی جانم را به خون دیده شست

چون به جُست و جوی او جان داده‌ام

از میان ما کناری از چه جُست

بی وفا گویی مرا در عاشقی

بدخویی و بی وفایی کار تست

ضایعم مگذار باری ای صنم

چون جهانی بر امید وصل تست

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ابوالمثل بخارایی

رفت در دریا به تنگی آبخوست

راه دور از نزد مردم دوردست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه