به رخ چون ماه تابانی به قد چون سرو آزادی
چنین نبود بنی آدم یقینم کز پری زادی
تویی آزاد سرو ما به جوی خلد بر رسته
شدیم از جان تو را بنده نمیخواهیم آزادی
بده دادم نگارینا ز روز وصل خود یک شب
بترس از ناله زارم مکن زین نوع بیدادی
به جان آمد دلم دیگر ز غم خوردن به جان آمد
بگو آخر عزیز من علی رغمم چرا شادی
مرا بار غمت بر دل بسی بود ای بت مه روی
چرا داغی ز هجرانم دگر بر سینه بنهادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا بدین مایه بکردم برتو استادی
نه زان گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی
تو اندر خدمت سلطان مثل با جنبش بادی
فزونتر کو ترا فرمود هرگز پای ننهادی
به خدمت کردن بسیار داد خویشتن دادی
[...]
خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی
بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی
بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی
[...]
مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی
که سقفِ معرفت را ساختم زان نغز بنیادی
تعالی ربنا تا در چه حیرت بوده ام ز اول
به خود بر هم ز خود ظلمی همی کردیم و بی دادی
شنیدی حارث مْرَّه چه دید از خویشتن بینی
[...]
چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
[...]
به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی
نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی
سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان
توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.