به رخ چون ماه تابانی به قد چون سرو آزادی
چنین نبود بنی آدم یقینم کز پری زادی
تویی آزاد سرو ما به جوی خلد بر رسته
شدیم از جان تو را بنده نمیخواهیم آزادی
بده دادم نگارینا ز روز وصل خود یک شب
بترس از ناله زارم مکن زین نوع بیدادی
به جان آمد دلم دیگر ز غم خوردن به جان آمد
بگو آخر عزیز من علی رغمم چرا شادی
مرا بار غمت بر دل بسی بود ای بت مه روی
چرا داغی ز هجرانم دگر بر سینه بنهادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی و آزادی معشوقش میگوید و چهره او را به ماه و قدش را به سرو تشبیه میکند. او اعتراف میکند که این زیبایی از جنس انسانها نیست و دلش را به پای معشوقش میسپرد و در عوض آزادیش را نمیخواهد. شاعر از درد و غم جداییاش شکایت میکند و میپرسد چرا معشوقش به او شادی نمیدهد و بار غم را بر دوشش میگذارد. او ناله و فریاد خود را به خاطر غم جدایی ابراز میکند و به معشوقش میگوید که این درد دیگر برایش غیرقابل تحمل شده است.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ماه نورانی و قدت مانند سرو سرسبز است؛ این زیبایی را نمیتوان در میان انسانها یافت. من یقین دارم که تو از پریان زاده شدهای.
هوش مصنوعی: تو مانند سرو بلندی هستی که در باغ بهشت رشد کردهای و ما از جان و دل به تو وابستهایم. اما ما آزادی را میخواهیم و به بندگی کسی چون تو راضی نیستیم.
هوش مصنوعی: عزیزم، من در روزی که با تو وصال داشتم، دل خود را به تو بخشیدم. اما اکنون از نالههای سخت من بترس و مرا بیشتر در این درد و رنج نگذار.
هوش مصنوعی: دل من دیگر از غم و اندوه به تنگ آمده است. به من بگو، عزیزم، چرا با وجود همه این ناراحتیها، باز هم شاد هستی؟
هوش مصنوعی: عشق تو بار سنگینی بر دل من است، ای زیبای دلربا. چرا دوباره با درد جدایی، دردی جدید بر سینهام میافکنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا بدین مایه بکردم برتو استادی
نه زان گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی
تو اندر خدمت سلطان مثل با جنبش بادی
فزونتر کو ترا فرمود هرگز پای ننهادی
به خدمت کردن بسیار داد خویشتن دادی
[...]
خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی
بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی
بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی
[...]
مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی
که سقفِ معرفت را ساختم زان نغز بنیادی
تعالی ربنا تا در چه حیرت بوده ام ز اول
به خود بر هم ز خود ظلمی همی کردیم و بی دادی
شنیدی حارث مْرَّه چه دید از خویشتن بینی
[...]
چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
[...]
به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی
نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی
سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان
توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.