خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی
بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی
بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی
منم فریاد از او آن مرادانم تو فریادی
همم تدبیر و هم رایست هم مردی و هم رادی
همم نامست و هم کامست و هم مستی و استادا
ز بختم هست خشنودی ز دولت هستم آزادی
الا ای دولتت محکم همیشه هم چنین بادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و قدردانی از خداوند پرداخته و از نعمتهای او در زندگی صحبت میکند. شاعر از آزادی و خوشبختیای که به واسطهی الطاف الهی به او داده شده، سخن میگوید و تاکید میکند که از دشمنان دوری کرده و تحت حمایت الهی قرار دارد. در نهایت، شاعر آرزوی پایداری و ثبات در این خوشی و آزادی را دارد و از خداوند درخواست میکند که همیشه این نعمتها باقی بمانند.
هوش مصنوعی: خداوند، تو بر من نعمت و قدرتی ببخشیدی که بتوانم به ستایش و تقدیر از تو بپردازم و زبان مردم را به مدح و تعریف از تو باز کنی.
هوش مصنوعی: از دشمنی که به من آسیب رسانده، از سوی دولت به من کمک کردهای. به این خاطر که کسی از من رنج و درد آزادی را نخواهد دید.
هوش مصنوعی: تو با مستی و هوشیاری، دل مرا به خواندن واداشتی، و من فریاد میزنم از آنچه که میخواهم؛ تو برای من همان فریاد آرزوها هستی.
هوش مصنوعی: همه چیز در دست من است؛ هم مشاوره و هم تدبیر، هم قدرت و هم آگاهی. هم نام من شناخته شده است و هم خواستههایم برآورده میشود، و هم در شادی و مستی به سر میبرم و هم بر دیگران تسلط دارم.
هوش مصنوعی: از سرنوشت خود راضیام و از وضعیت خوبی که دارم خوشحالم. ای دولت، همیشه محکم و پایدار باش و مانند همین باد، همیشه در حال وزیدن و پرنشاط باقی بمان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا بدین مایه بکردم برتو استادی
نه زان گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی
تو اندر خدمت سلطان مثل با جنبش بادی
فزونتر کو ترا فرمود هرگز پای ننهادی
به خدمت کردن بسیار داد خویشتن دادی
[...]
مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی
که سقفِ معرفت را ساختم زان نغز بنیادی
تعالی ربنا تا در چه حیرت بوده ام ز اول
به خود بر هم ز خود ظلمی همی کردیم و بی دادی
شنیدی حارث مْرَّه چه دید از خویشتن بینی
[...]
به رخ چون ماه تابانی به قد چون سرو آزادی
چنین نبود بنی آدم یقینم کز پری زادی
تویی آزاد سرو ما به جوی خلد بر رسته
شدیم از جان تو را بنده نمیخواهیم آزادی
بده دادم نگارینا ز روز وصل خود یک شب
[...]
چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
[...]
به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی
نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی
سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان
توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.