گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا کی دلا به دام غمش اوفتاده‌ای

صد داغش از فراق به جانم نهاده‌ای

تا چند جان به زلف دلاویز بسته‌ای

تا سیل خون ز دیده روانم گشاده‌ای

ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن

بردی ز دست ما دل و بر باد داده‌ای

چون سرو ایستاده‌ای به لب جوی در چمن

هرگز ز لب تو کام دل ما نداده‌ای

کی بر منت نظر بود ای یار سنگدل

مغرور حسن خویشتن و مست باده‌ای

ما در غمت نشسته به خاک رهیم و تو

مانند سرو بر لب جو ایستاده‌ای

ای اشک تا به چند بیفتی به خاک راه

گویند در جهان که تو معروف زاده‌ای