گنجور

 
جهان ملک خاتون

قد تو سرو ناز من هجر تو جان گداز من

بر رخ چون مهت ببین ای دل و جان نیاز من

کعبه رویت ای صنم قبله جان من بود

زان سبب ای دو دیده ام هست درو نماز من

ناز مکن تو بیش ازین بر من خسته رحم کن

گرچه به بوستان بود قدّ تو سرو ناز من

چند کنی چو خاکمان پست و به باد بردهی

چند ز ما تو سرکشی ای بت سرفراز من

حال من رمیده دل کیست که گویدم به یار

باد صبا به گوش او هم برسان تو راز من

کار من ضعیف را از سر لطف خود بساز

جز تو کسی نباشدم ای ز تو برگ و ساز من

حال من و تو در جهان مثل کبوترست و باز

دل چو کبوتر ضعیف عشق تو شاهباز من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
یغمای جندقی

ای ثمر تو خشک و تر مایه برگ و ساز من

باد به ساز برگ تو تاک چنار باز من

آشفتهٔ شیرازی

ماند به زیر بار ناز این دل نو نیاز من

باز کرشمه می‌کند دلبر عشوه‌ساز من

ناز تو کی خرد کسی جز دل مستمند من

عاشق یکدیگر بود ناز تو و نیاز من

رنگ رود زبرگ گل سرو فتد زسرکشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه