جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲

قد تو سرو ناز من هجر تو جان گداز من

بر رخ چون مهت ببین ای دل و جان نیاز من

کعبه رویت ای صنم قبله جان من بود

زان سبب ای دو دیده ام هست درو نماز من

ناز مکن تو بیش ازین بر من خسته رحم کن

گرچه به بوستان بود قدّ تو سرو ناز من

چند کنی چو خاکمان پست و به باد بردهی

چند ز ما تو سرکشی ای بت سرفراز من

حال من رمیده دل کیست که گویدم به یار

باد صبا به گوش او هم برسان تو راز من

کار من ضعیف را از سر لطف خود بساز

جز تو کسی نباشدم ای ز تو برگ و ساز من

حال من و تو در جهان مثل کبوترست و باز

دل چو کبوتر ضعیف عشق تو شاهباز من