گنجور

 
ابن یمین

که باشد آنکه رساند ز راه لطف و کرم

رسالتی بجناب خدایگان از من

کراست قدرت آن کین سخن فرو خواند

بسمع اشرف سردار شه نشان از من

امیر عالم عادل که به ز مدحت او

کسی سخن نشنیدست در جهان از من

جهان رافت و رحمت امیر شیخ علی

که ذکر خیر کند دائمش زبان از من

بگویدش که ز شه داشتم توقع آنک

هم آشکار کند یاد و هم نهان از من

اگر ز طالع شوریده نیست بهر چرا

نکرد یاد شهنشاه کامران از من

روا بود که جهان کرم ستلمش بیک

مدیح خود بستاند برایگان از من

کسی که با من از اینسان کند تو خود دانی

که واجبش چه بود لیک ناید آن از من

منم که جز بمدیحش سخن روا نکنم

علاقه تا نکند منقطع روان از من

 
 
 
جهان ملک خاتون

مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من

که در فراق برآمد دو صد فغان از من

روان به پای تو کردم دلی که بود مرا

قرار و صبر و خرد بستدی روان از من

چو سرو ناز اگر سوی باغ بخرامی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه