ای عزیز من ستمکاری مکن
بیش ازین بر بندگان خواری مکن
چون تو را دادم دل و جان و جهان
دلبرا آخر جگرخواری کن
از من بیچاره چون زارم ز غم
بی گناه آهنگ بیزاری مکن
بار عالم هست بر پشت دلم
این همه جورم به سر باری مکن
دل ببرد از دست ما و گفتمش
بیش ازین چستی و عیاری مکن
خود که گفتت ای صنم آخر بگوی
با من بی یار و دل یاری مکن
ای دل مسکین به زاری بیش ازین
بر در آن بی وفا زاری مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرچ آن جز ما بود در هم فکن
چون فکندی بر همش در هم شکن
چون نمیرد پیش او کز امر کن
ای امیر آب ما را زنده کن
آهنین نعلینی اندر پا فکن
سنگ خارا بر شکاف و کوه کن
بد مباش و بد مگوی و بد مکن
چون چنین کردی تویی مقصود کن
آتشی بر جسم و جان من فکن
ریشه ی هستی من از بن بکن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.