جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۴

ای عزیز من ستمکاری مکن

بیش ازین بر بندگان خواری مکن

چون تو را دادم دل و جان و جهان

دلبرا آخر جگرخواری کن

از من بیچاره چون زارم ز غم

بی گناه آهنگ بیزاری مکن

بار عالم هست بر پشت دلم

این همه جورم به سر باری مکن

دل ببرد از دست ما و گفتمش

بیش ازین چستی و عیاری مکن

خود که گفتت ای صنم آخر بگوی

با من بی یار و دل یاری مکن

ای دل مسکین به زاری بیش ازین

بر در آن بی وفا زاری مکن