گنجور

 
جهان ملک خاتون

روی او را کجا توان دیدن

یا گلی از وصال او چیدن

تا به کی چون قلم توان جانا

گرد کویت به فرق گردیدن

در نگنجد بتا به مذهب عشق

از عزیزان همه جفا دیدن

گریه ابر خوش بود به چمن

صبحدم همچو غنچه خندیدن

کام دل از جهان خوشست ولیک

نبود هیچ چون جهان دیدن

وصل یارست از جهان مقصود

نه چو کفّار بت پرستیدن

در لب جوی و پای گل چه خوشست

با نگاری به سبزه غلطیدن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

گر چه اندر فغان و نالیدن

اندکی هست خویشتن دیدن

آن نباشد مرا چو در عشقت

خوگرم من به خویش دزدیدن

به خدا و به پاکی ذاتش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه