گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا به کی جان و جهان در سر کارت کردن

پس نظر بر من مسکین به حقارت کردن

تا به کی ریختن خون من خسته جگر

غمزه سحر نمایت به اشارت کردن

بیخود از خاک لحد نعره زنان برخیزم

گر رسی بر سر خاکم به زیارت کردن

جان و دل دادم و عشقت بخریدم صنما

چون بدیدم به ازین نیست تجارت کردن

لشگر شوق تو چون ملک و جودم بگرفت

ازچه رو دست برآورد به غارت کردن

باز کن روی که جان در قدمت افشانم

بر من ار عیب نگیری به جسارت کردن

سخن جان و جهان گفتم و جرمیست عظیم

این زمان فارغم از فکر کفارت کردن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode