جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۰

روی او را کجا توان دیدن

یا گلی از وصال او چیدن

تا به کی چون قلم توان جانا

گرد کویت به فرق گردیدن

در نگنجد بتا به مذهب عشق

از عزیزان همه جفا دیدن

گریه ابر خوش بود به چمن

صبحدم همچو غنچه خندیدن

کام دل از جهان خوشست ولیک

نبود هیچ چون جهان دیدن

وصل یارست از جهان مقصود

نه چو کفّار بت پرستیدن

در لب جوی و پای گل چه خوشست

با نگاری به سبزه غلطیدن