شبی چو زلف سیاهت دراز و بی پایان
سودا مهر رخ خوب تو در آن پنهان
دمید صبح سعادت ز مطلع امّید
بیاض روی چو خورشید یار داد نشان
به پیش مهر رخش همچو ذرّه ای بودم
ربودم و به فلک برد مهر او ز جهان
بیا و گرنه دل من ز غم به جان آید
که صبر از رخت ای دوست بیش ازین نتوان
به وصل خود بنوازم شبی که می دانی
به جان رسید مرا دل ز شدّت هجران
بهر طریق که کردم نصیحت دل خویش
چه چاره چون که دل من نمی برد فرمان
تویی طبیب دل من به غور دردش رس
که نیستش بجز از روز وصل تو درمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و شب را به زلف سیاه او تشبیه میکند. احساساتی چون عشق و longing را بیان میکند و از صبح امیدی یاد میکند که به دلش میتابد. او به شدت از دوری معشوق رنج میبرد و از او میخواهد که بیاید، زیرا طاقت دوری را ندارد. به رغم تلاشهایش برای مشاوره به دل خود، نمیتواند بر عشقش غلبه کند و تنها راه حل را در وصال معشوق میبیند.
هوش مصنوعی: یک شب، مانند زلف سیاه تو که دراز و بیپایان است، عالمی از حسرت و عشق به زیبایی چهرهات در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: صبح خوشبختی از افق امید آغاز شد و چهرهای سفید و روشنی مانند خورشید یار، نشانهای از این شادی را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: من در مقابل زیبایی چهرهاش مانند یک ذره کوچک بودم و او مرا برداشت و به آسمانها برد. زیبایی او مرا از دنیای مادّی دور کرد.
هوش مصنوعی: بیا وگرنه دل من به خاطر غم به زحمت میافتد، زیرا دیگر نمیتوانم بیشتر از این صبر کنم، ای دوست.
هوش مصنوعی: دلم به شدت دوری تو بسیار رنج میکشد و در شبی که میدانی، میخواهم با وصال تو دلخوشی کنم و شادی را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: به هر راهی که سعی کردم به دل خود نصیحت کنم، چه فایده دارد وقتی که دل من به حرفهای خودم گوش نمیدهد؟
هوش مصنوعی: تو درمانگر دل من هستی و باید به عمق دردش نفوذ کنی، زیرا غیر از روز وصال تو، هیچ درمانی برایش وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.