گنجور

 
جهان ملک خاتون

در چمن تا قد آن سرو روانست روان

خونم از دیده غمدیده روانست روان

گرچه آید سوی ما هم به نثار قدمش

پیش او جان و تن و روح روانست روان

گر دل و جان و تن و روح نباشد درخور

نقد این جمله بگوئیم روانست روان

زندگی بی تو نخواهیم که این جان عزیز

در تنم بی رخ تو بار گرانست گران

بودم اندیشه که او ترک جفا خواهد کرد

آن جفاپیشه چو دیدیم همانست همان

میل او جمله سوی ما به جفا بود و ستم

گرچه کردیم وفا باز برآنست بر آن

میل ما گرچه نداری نکنم قطع طمع

زآنکه در باغ جهان سرو چمانست چمان

غایب از چشم من دلشده زنهار مشو

که تو جانی و جهان زنده به جانست به جان

دل و جان دادم و مهرت بخریدم آخر

سر به سر سود من خسته زیانست زیان

گرچه از کار جهان چشم وفا نتوان داشت

در جهان یار وفادار جهانست جهان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode