گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا رسید و رسانید بوی یار قدیم

به سان عنبر تر می دهد ز لطف نسیم

دماغ جان چو معطّر شدم ز باد صبا

یقین شدم که پراکنده گشت زلف چو جیم

نظر به جانب دلخستگان هجران کن

که نیست طاقت و صبرم ز روی لطف عمیم

ز تشنه آب زلالی مکن دریغ مرا

که آب چشمه حیوان تویی و بنده سقیم

ز حال زار من خسته دل چه می پرسی

مراست گریه به عشقت قرین و ناله ندیم

اگر چو سرو روان پیش ما کنی گذری

نثار پای عزیز تو سر کنیم نه سیم

مرا ز جنّت فردوس حاصلی نبود

رضای دوست بسی خوشتر از بهشت برین