گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا به کی در غم عشق تو چنین درسازیم

زآتش مهر رخ دوست چو زر بگدازیم

شمع جمعی تو و پروانه بیچاره منم

با میان آی که تا در قدمت سر بازیم

همچو سروم ز در ای دوست به شادی بخرام

تا نثار قدمت ما سر و زر در بازیم

در جهانم هوس خاک سر کوی تو بود

در هوای شب وصلت صنما چون بازیم

در فراق رخت ای دوست چه پرسی حالم

با غم و غصّه و با خون جگر می سازیم

کس در این واقعه دست من مسکین نگرفت

غیر اشکم که در این واقعه ها دمسازیم

گفته بودند که تو بنده نوازی دانی

خود نگفتی که جهان را شبکی بنوازیم