بخشد گناه بنده که او پادشاه ماست
گوید که بنده ایست که او در پناه ماست
منعم مکن به غمزه ی خونریز در غمت
غمّاز نیست نیک بدان کاو سیاه ماست
خون جگر ز دیده گشادم ز غم ببین
گر نشنوی تو مردم چشمم گواه ماست
جان در امید وصل تو دادیم دلبرا
گفتی شبی که بنده ی بی اشتباه ماست
رفتم به درگهش که زنم بوسه ای به خاک
دل برد از دو دستم و گفتا که راه ماست
کردیم جان فدای لب لعل دلکشش
روزی به لطف گفت که او نیک خواه ماست
دل برد و یک نظر سوی حال جهان نکرد
بختم به لابه گفت فلانی گناه ماست