گنجور

 
جهان ملک خاتون

من ز هجران تو سرگشته و سرگردانم

به چه رو من ز سر کوی تو سرگردانم

به سر کوی وفای تو بتا در طلبت

همچو گویی من غمدیده به سرگردانم

آسیاب نظرم تا بکی ای جان ز فراق

شب همه شب به غم از خون جگر گردانم

گر یکی تیر مژه سوی جهان اندازی

جان ز شوق دو کمان تو سپر گردانم

کمیا خاصیتی من شده ام خاک درت

از سر لطف تو ملحوظ نظر گردانم

چون شدم خاک درت ای دل و دین از دل و جان

نظری بر من خاکی کن و زر گردانم

آخر انصاف بده سیمبرا گرد جهان

خویشتن در طلبت چند به سرگردانم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم

وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم

دل من سوختهٔ حیرت گوناگون است

تا کی از فکرت خود سوخته‌تر گردانم

چون درین راه به یک موی خطر نیست مرا

[...]

صائب تبریزی

کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟

آب در دیده به صد خون جگر گردانم

نه چنان آمده عشقت که به افسون برود

نه چنان رفته ز دل صبر که برگردانم

دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه