من ز هجران تو سرگشته و سرگردانم
به چه رو من ز سر کوی تو سرگردانم
به سر کوی وفای تو بتا در طلبت
همچو گویی من غمدیده به سرگردانم
آسیاب نظرم تا بکی ای جان ز فراق
شب همه شب به غم از خون جگر گردانم
گر یکی تیر مژه سوی جهان اندازی
جان ز شوق دو کمان تو سپر گردانم
کمیا خاصیتی من شده ام خاک درت
از سر لطف تو ملحوظ نظر گردانم
چون شدم خاک درت ای دل و دین از دل و جان
نظری بر من خاکی کن و زر گردانم
آخر انصاف بده سیمبرا گرد جهان
خویشتن در طلبت چند به سرگردانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم
وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم
دل من سوختهٔ حیرت گوناگون است
تا کی از فکرت خود سوختهتر گردانم
چون درین راه به یک موی خطر نیست مرا
[...]
کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟
آب در دیده به صد خون جگر گردانم
نه چنان آمده عشقت که به افسون برود
نه چنان رفته ز دل صبر که برگردانم
دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.