گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

چرایی این چنین فارغ ز حالم

ز درد هجر تو تا چند نالم

ز من پرسی که چونی جانم ای جان

گرفت از جان خود بی تو ملالم

به هجرانم بگو تا کی کنی قید

شبی ننوازی آخر از وصالم

ز آه سوزناکم زلف خود بین

که حالش شد پریشان تر ز حالم

نکردی از وصالم یک زمان شاد

بسی دادی به هجران گوشمالم

چه باشد ار به لطفت شربت آبی

دهی زان چشمه آب زلالم

مگر در صبحدم آرد نسیمی

ز سوی لطف تو باد شمالم

کمالش را کماهی چون بگویم

چو من مدهوش حیران در جمالم

خیالش مونس جان جهانست

ولی یک دم نیاری در خیالم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode