چو از مغز می رفت و آمد به هوش
سوی شاه شد نامبردار کوش
ببوسید تخت و به کش کرد دست
بدو گفت کای شاه یزدان پرست
نماید مرا روز رفتن به راه
همان تا چه مایه گزینم سپاه
فریدون فرو شد به اندیشه دیر
بدو گفت کای نامدار دلیر
تو را فوردین روز رفتن بود
وز ایدر سپه برگرفتن بود
که این روز را فوردین است نام
شوی شاد و پیروز آیی به کام
مه فوردین روز هم فوردین
ره باختر گیر با فرّ و دین
ز گفتار او سر برافراخت و یال
مر آن ماه و آن روز را کرد فال
مرا گفت هم فرّ و هم دین بود
سرم برتر از ماه و پروین بود
برون رفت خسرو سپه را بخواند
به هر کس که آمد درم برفشاند
چو ماه آمد و روز نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد
از آن پس برون رفت خسرو به دشت
یکی گِردِ پُر مایه لشکر بگشت
چنین گفت با کوش کاکنون سوار
گزین کن ز لشکر تو سیصد هزار
چنین داد پاسخ سرافراز کوش
که شاها تو گفتار بنده نیوش
تو گفتی که آن مرز آباد نیست
فراوان سپه بردن از داد نیست
که در باختر نیست چندان خورش
که یابد سپاه گران پرورش
خورش چون نیابند پهن و فراخ
نه پالیز ماند نه ایوان نه کاخ
به بیداد یابد همه دست چیز
سیاهان همین کار دارند نیز
گریزند مردم ز ما دورتر
ز ما نیز گردند رنجورتر
بدانم فرستی همی با سپاه
که کشور کنم چون سیاهان تباه
وگر بازدارم به شمشیر و گنج
گزند سیاهان از آن مرز و رنج
همان مایه کز مرز چین آمدند
که با من به ایران زمین آمدند
پسند آید آن رای نزدیک شاه
بخندید و گفتا جز این نیست راه
بدو داد از ایرانیان چل هزار
سرافراز و برگستوانور سوار
گروهی که از چینیان زنده بود
گر آزاد بودند اگر بنده بود
شمرده برآمد ده و دو هزار
بدو دادشان تاجور شهریار
جهاندیده ی راز جوینده گفت
که این راز با راستی نیست جُفت
که کوش آن کجا شد سوی باختر
نبد پیل دندان، که بودش پسر
که کوش نخستین به زندان بمرد
به گیتی از او کودکی ماند خُرد
به دیدار و چهره بسان پدر
چو بر چهره بودش نشان پدر
فریدون مر او را همی خواند کوش
یکی سهمگن گرگی و تیزهوش
چو بالا برآورد و تن برکشید
سوی باختر رفت و لشکر کشید
ولیکن درست آن که او کوش بود
کز او کشور چین پُر از جوش بود
به هنگام رفتن بدو گفت شاه
که این مایه لشکر کشیدن به راه
همی بر دل من نیاید پسند
که ترسم که آید ز دشمن گزند
چنین پاسخش داد کای شهریار
از این روی اندیشه در دل مدار
که داننده ز آن کار دفتر کند
که بنده بدین مایه لشکر کند
خوش آمد دل شاه را آن سخُن
یکی رای دیگر نو افگند بن
دو ساله بفرمود روزی ز گنج
بدان نامداران و مردان رنج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، خسرو به نزد شاه میرود و از او میخواهد تا در انتخاب سپاه خود راهنماییاش کند. شاه به او میگوید که روز مشخصی برای رفتن به جنگ وجود دارد و باید سپاه را در آن زمان آماده کند. خسرو متوجه میشود که تعداد زیادی سرباز در باختر موجود نیست و ترسش از شکست امتیاز دارد. او به شاه میگوید که بردن سپاه بزرگ به جنگ در این شرایط منطقی نیست. شاه به سخنان خسرو گوش میدهد و تصمیم میگیرد برای جنگ سپاهی متناسب با شرایط تهیه کند و سپاهی از ایرانیان و چینیان را به او میدهد. در نهایت، شاه با نگرانی از ممکن بودن آسیب از دشمن، به خسرو میگوید که در تصمیمگیری دقت کند و از او میخواهد تا به فکر دیگری نیز باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که از خوردن می به هوش آمد، به سمت شاه رفت و نامش شناخته شده بود و در تلاش بود.
هوش مصنوعی: تخت را بوسید و دست خود را به سمت او دراز کرد و گفت: ای پادشاهی که پرستش کننده خدا هستی.
هوش مصنوعی: روز رفتن به راه، مرا نشان میدهد که چه اندازه نیرو و همراهی برای این سفر برگزینم.
هوش مصنوعی: فریدون در افکارش غرق شد و به او گفت: ای دلیر معروف و نامدار.
هوش مصنوعی: در روزی که به سفر میروی، باید از اینجا وداع و خداحافظی کنی.
هوش مصنوعی: این روز را به نام فوردین میشناسند، پس شاد و پیروز باش و به خوشی و رضایت به زندگی ادامه بده.
هوش مصنوعی: در روز روشنایی که به خواب رفته، مه را رها کن و به سمت باختر برو، همچنان که با شکوه و دین به راه خود ادامه میدهی.
هوش مصنوعی: او از صحبتهای او سرش را بلند کرد و آن ماه و آن روز را به فال و نشانه گرفت.
هوش مصنوعی: مرا گفت که هم شجاعت و هم ایمان دارم و سر من از ماه و ستارههای پروین بالاتر است.
هوش مصنوعی: خسرو فرماندهی را فراخواند و به هر کسی که وارد میشد، به او پاداش میداد.
هوش مصنوعی: وقتی که ماه در آسمان آمد و روز به پایان نزدیک شد، روشنایی روز به خاطر سپاهی که دور شده بود، خاموش گشته و تاریکی حاکم شد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، خسرو به دشت رفت و دور و برش، لشکری پر قدرت و بزرگ را دید.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که اکنون وقت آن است که از میان لشکر، سیصد هزار سوارهنظام انتخاب کنی.
هوش مصنوعی: او با افتخار چنین پاسخ داد که ای پادشاه، تو باید به سخنان من توجه کنی.
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن سرزمین خوشحال و پر رونق نیست و برای به دست آوردن حق و حقوق از آن، نیازی به داشتن نیروی زیاد نیست.
هوش مصنوعی: در سمت باختر، خورشید به اندازهای نیست که بتواند سپاه بزرگی را پرورش دهد.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید به خوبی تابش نکند و نورش به اندازه کافی نباشد، نه زمینهای حاصلخیز و کشاورزی باقی میماند، نه ساختمانهای بزرگ و باشکوه.
هوش مصنوعی: همه چیز سیاهان به خاطر ظلم و ستمی است که بر آنها میرود و هر کسی در این کار نقشی دارد.
هوش مصنوعی: مردم از ما دور میشوند و هرچه بیشتر از ما فاصله بگیرند، دچار دردسر و ناراحتی بیشتری میشوند.
هوش مصنوعی: میدانم تو با لشکر میروی و من کشورم را ویران میکنم مانند سیاهانی که در خطر هستند.
هوش مصنوعی: اگر من با شمشیر و ثروتم از تجاوز و زحمت سیاهپوستان به این سرزمین جلوگیری کنم، ...
هوش مصنوعی: همان چیزهایی که از مرز چین به کشور ما آمدند، همانها با من به سرزمین ایران آمدند.
هوش مصنوعی: پسندی است که نزد شاه مطرح شده، او خندید و گفت که غیر از این راهی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از ایرانیان به او برای جنگ، چهل هزار سوار سرشار از افتخار و با کمالات فرستادند.
هوش مصنوعی: گروهی که از چینیان زنده بودند، اگرچه آزاد بودند اما اگر در اسارت بودند نیز به حال خود راضی بودند.
هوش مصنوعی: ده و دو هزار نفر را با دقت شمردند و به آنها تاج و تخت شهریاری اهدا کردند.
هوش مصنوعی: آدم با تجربهای که در جستوجوی حقایق است، میگوید که این راز هیچوقت با حقیقت سازگاری ندارد.
هوش مصنوعی: کجا رفت آن کسی که به سمت باختر حرکت کرد؟ او که دندانهایش به مانند دندانهای فیل بود و پسرش هم نزد او بود.
هوش مصنوعی: اولین کسی که به زندان رفت و در آنجا جان سپرد، تنها پسری بود که از او به جای مانده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در دیدن و چهرهاش نشانههایی از پدرش موجود است، به گونهای که او به پدرش شباهت دارد.
هوش مصنوعی: فریدون او را میخواند و میگفت که یکی از گرگهای قوی و باهوش است.
هوش مصنوعی: وقتی به اوج رسید و خود را بالا کشید، به سمت غرب حرکت کرد و نیروهایش را جمع کرد.
هوش مصنوعی: اما حقیقت این است که او (خود او) کوشید تا به گونهای باشد که کشور چین در حال شور و شوق باشد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه به هنگام رفتن، به او گفت که این دلیل و انگیزهای برای لشکرکشی است، اشاره به اهمیت و ضرورت داشتن دلایل قوی در تصمیمگیریها دارد.
هوش مصنوعی: به دل من چیزی نمینشیند که میترسم از طرف دشمن آسیبی به من برسد.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ای پادشاه، نباید به این مسائل در دل خود فکر کنی.
هوش مصنوعی: آشکار است که کسی که میداند، در این زمینه کار میکند و در عوض، بنده با این مقدار نیرو و قدرت، اقدام میکند.
هوش مصنوعی: دل شاه از آن سخن خوشحال شد و آن نظر جدید را پذیرفت.
هوش مصنوعی: سالها پیش، روزی فرمانی صادر شد که از گنج و ثروت به کسانی که نام و نشانی در میان مردان داشتند و زحمت کشیده بودند، اعلام شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.