چو گفتار آن مرد شیرین سخُن
یکایک شنیدند سر تا به بن
ز شهر و ز بازار و مردم که بود
سراسر هوای فریدون نمود
سپاهی ز فرمان برون برد سر
همه پاسخش تیغ و تیر و تبر
به لشکر چنین گفت شهری که شاه
گرفتار گشت و تهی ماند گاه
ندارد یکی نام برده پسر
که تاج پدر برنهادی به سر
ز بهر که پیگار و جنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم
همی لشکری را بدادند پند
نیامد همی پندشان سودمند
چخیدن نیارست بازار و شهر
که یک بهر بودند و لشکر دو بهر
فرستاده را خوار کرد آن سپاه
نکردند گفتار او را نگاه
به سنگ و به دشنام بردند دست
جوان دلاور بجست و نخست
سوی قارن آمد بگفت آنچه دید
از ایشان دل پهلوان بررمید
سه ماه دگر کرد بر در درنگ
به شهر اندرون خوردنی گشت تنگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.